دلنوشته ای از هم بندی زنده یاد محسن شکاری

محسن شکاری: فرزند دلاور مردم انقلابی

شکاری

محسن شکاری: فرزند دلاور مردم انقلابی

شرار زندگی محسن + علیه بندگی محسن
تو الهامی برای رزم + گل وارستگی محسن

دلنوشته ای از هم بندی زنده یاد محسن شکاری
«در بند ۳۵۰ اوین، تعدادی از بچه ها آزاد شدند و قرار شد از اتاق ۹ به اتاق ۷ جا به جا بشم؛ اتاق ۷ اتاقی بود که ‎محسن شکاری اونجا بود. داشتم برای جا به جایی آماده می‌شدم که محسن به اتاق ما اومد و گفت عمو کاووس، پتو هاتو لازم نیست بیاری، برات پتو انداختم و جات رو آماده کردم.
گفتم چی می‌گی محسن؟
رفتم اتاق هفت دیدم محسن زاغه‌ی خودش رو برای من خالی کرده و پتو هاشو برای من گذاشته و خودش به تخت سه رفته. هرچی گفتم محسن بیا سر جای خودت، قبول نکرد و گفت این زاغه رو برای شما خالی کردم.
این در شرایطی بود که بچه های دیگه سر زاغه و تخت های پایین بعضی اوقات دعواشون می‌شد!
جیره‌ی غذایی در ۳۵۰ و ۲۴۰ به شدت کم بود، محسن برنج ش رو با نون می‌خورد و می‌گفت رفتم بیرون می‌خوام جودو کار کنم، باید یکم هیکلم گنده تر شه… جدا از اون همیشه بهم می‌گفت عمو کاووس رفتیم بیرون بریم با هم یه جا کافه بزنیم، من کل کارای کافه رو می‌کنم و کافه رو می‌گردونم برات.
محسن تا لحظه‌ی آخر برای بیرون و آینده‌اش برنامه داشت و سرشار از زندگی بود، روزی که اعدام شد، بچه های رجایی‌شهر زنگ زدن و یکیشون با گریه گفت «محسن به خیاطی شلوار سفارش داده بود براش بدوزن… خیاطی بهش گفت شنبه بره شلوارشو بگیره و قرار بود شنبه بره شلوارشو بگیره… قرار نبود محسن اعدام بشه….
محسن شکاری فردی بود که حاضر بود برای کمک به بقیه از حق خودش بگذره و منتظر آزادی بود و حتی برای بعد از آزادیش هم برنامه های مختلف داشت؛ شما با اعدام محسن یک زندگی را کشتید!»
پنجم اسفندماه مصادف با زادروز تولد محسن شکاری

Related posts