یادداشت روژمان – در بزرگداشت فرزاد کمانگر و یارانش

یادداشت روژمان – در بزرگداشت فرزاد کمانگر و یارانش

کمانگر و یارانش

سران جنایتکار جمهوری اسلامی، پس از پرونده‌سازی‌ها و شکنجه های جانکاه، در روز 19 اردیبهشت 1389 موجبات اعدام فرزاد کمانگر، شیرین علم هولی، علی جیدریان، مهدی اسلامیان و فرهاد وکیلی در زندان اوین را فراهم کردند. رژیم رو به زوال اسلامی این زندانیان سیاسی دربند را بدلیل مقاومت ها و دلیری هایشان اعدام کرد تا زندانیان سیاسی و نیز فضای سیاسی بیرون و بویژه کردستان را تحت تاثیر قرار دهد. اما مردم مبارز و خشمگین در کردستان با اعتصاب عمومی یکپارچه، که در 23 اردیبهشت به فراخوان کۆمەله، انجام گرفت، به سران مستاصل اسلامی جواب دادند.

فرزاد کمانگر نامه های موثری در زندان نوشت و به دست مردم رسید. او در یکی از نامه هایش خود را چنین معرفی می‌کند: “اینجانب فرزاد کمانگر، معروف به سیامند،معلم آموزش و پرورش شهرستان کامیاران با ۱۲سال سابقه تدریس، که تا یکسال قبل از دستگیری در هنرستان کار و دانش مشغول به تدریس بودم”

وی همچنین عضو هیئت مدیره انجمن صنفی معلمان شهرستان کامیاران شاخه کردستان بوده و تا زمان فعالیت این انجمن و قبل از اعلام ممنوعیت فعالیتهای آن مسئول روابط عمومی این انجمن بوده است. فرزاد کمانگر عضو شورای نویسندگان ماهنامه فرهنگی – آموزشی رویان بود که توسط حراست آموزش و پرورش توقیف شد و نیز عضو هیئت مدیره انجمن زیست محیطی کامیاران (ئاسک) بود و از اواخر سال ۱۳۸۴ نیز با نام مستعار سیامند به عضویت مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران درآمده بود.

فرزاد به گفته یکی از همبندانش: “در زندان فرزاد چند تا نامه نوشت و وسیعا در بیرون خوانده شدند. واقعا ما این نامه ها رو دست اولش رو می دیدیم. لطافت احساس و قلم فرزاد یه چیزی بود که کم نظیر بود. یکی از اسطوره های دوست داشتنی. یکی از کسانی که دوست داشت به مردمش کمک بکنه. یکی از کسانی که دوست داشت به کسانی کمک بکنه که محروم بودن از دسترسی به آموزش و اونها بچه هایی بودن که می تونستن آینده ساز اون منطقه از کشور باشن. “

برای بزرگداشت فرزاد و یارانش بخشی از نامه “قوی باش رفیق” را پخش میکنیم که آنرا یک شب قبل از جانباختن نوشته است:

” قوی باش رفیق!

مگر می توان معلم بود و راه دریا را به ماهیان کوچولوی این سرزمین نشان نداد؟ حالا چه فرقی می کند از ارس باشد یا کارون، سیروان باشد یا رود سرباز، چه فرقی می کند وقتی مقصد دریاست و یکی شدن، وقتی راهنما آفتاب است. بگذار پاداشمان هم زندان باشد.
قوی باش رفیق!
یکی بود یکی نبود ماهی سیاه کوچولویی بود که با مادرش در جویبار زندگی می کرد ، ماهی از ۱۰۰۰۰ تخمی که گذاشته بود تنها این بچه برایش مانده بود بنابراین ماهی سیاه یکی یک دانه ی مادرش بود، یک روز ماهی کوچولو گفت: مادر من می خواهم از اینجا بروم. مادرش گفت کجا؟ می خواهم بروم ببینم جویبار آخرش کجاست.

هم‌بندی ، هم‌درد سلام

شما را به خوبی می‌شناسم. معلم، آموزگار، همسایه ی ستاره های خاوران، همکلاسی ده ها یار دبستانی که دفتر انشایشان پیوست پرونده هایشان شد و معلم دانش آموزانی که مدرک جرمشان اندیشه های انسانیشان بود. شما را به خوبی می شناسم، همکاران صمد و خان علی هستید.
مرا هم که به یاد دارید

منم ، بندی بند اوین
منم دانش آموز آرامِ پشت میز و نیمکت های شکسته ی روستاهای دورافتاده ی کردستان که عاشق دیدن دریاست
منم به مانند خودتان راوی قصه های صمد اما در دل کوه شاهو
منم عاشق نقش ماهی سیاه کوچولو شدن
منم، همان رفیق اعدامیتان
حالا دیگر کوه و دره تمام شده بود و رودخانه از دشت همواری می گذشت. از راست به چپ رودخانه های کوچک دیگری هم به آن پیوسته بودند و آبش را چند برابر کرده بودند…ماهی کوچولو از فراوانی آب لذت می برد…ماهی کوچولو خواست ته آب برود .می توانست هرقدر دلش خواست شنا کند و کله اش به جایی نخورد ناگهان یک دسته ماهی را دید ، ۱۰۰۰۰تایی میشدند،که یکی از آنها به ماهی سیاه گفت:به دریا خوش آمدی رفیق.
همکار دربند، مگر می توان پشت میز صمد شدن نشست و به چشمهای فرزندان این آب و خاک خیره شد و خاموش ماند ؟

مگر می توان معلم بود و راه دریا را به ماهیان کوچولوی این سرزمین نشان نداد؟”

Related posts