در پشت دیوارهای بلند و سیمهای خاردار قزلحصار، جایی که زمان در تکرارِ بیرحمانهی روز و شبهای بینام فرو رفته است، امروز صدایی برخاسته که نه از گلوله، بلکه از گرسنگی میآید. زندانیانی که سالها در زیر چرخِ مرگ و تحقیر زیستهاند، اکنون سلاح آخر خود را برگزیدهاند: امتناع از خوردن، امتناع از سکوت.

اعتصاب غذای زندانیان در قزلحصار، تنها یک اعتراض علیه اعدام نیست؛ فریاد جمعی نسلی است که نمیخواهد به مرگِ تدریجی تن دهد. آنان با بدنهای نحیف خود، دیوارهای ترس را هدف گرفتهاند. در جهانی که مرگ به تصمیم چند مقام امنیتی بدل شده، نپذیرفتن نان و آب، خود عملی سیاسی است؛ عملی علیه نظمِ بیعدالت و نظامی که انسان را به جرمِ اندیشیدن، به مرگ میسپارد.
زندان به مثابه چهرهی عریان قدرت
قزلحصار، نه فقط زندان، بلکه آیینهای از ساختار تمامیتخواهی است. درون آن، همانگونه که در کل جامعه، انسان به شیء تقلیل مییابد. شکنجه، کمبود، تحقیر، و ترس، ابزارهایی هستند برای شکستنِ اراده. اما درست در همین نقطه است که مقاومت معنا پیدا میکند: آنگاه که محرومترین و منزویترین انسان، در برابر کل ماشین قدرت میایستد و میگوید «نه».
اعتصاب غذای جمعی در چنین جایی، شکلی از آگاهی طبقاتی است؛ آگاهی از اینکه حتی درون قفس نیز انسان میتواند فاعل باشد، نه مفعول. زندانیان سیاسی و محکومان به اعدام، با تبدیل گرسنگی به شعار، نشان دادهاند که اعتراض تنها در خیابان شکل نمیگیرد، بلکه در سلول هم میتواند ببالد.
چهرهی واقعی اعتصاب
اعتصاب غذای زندانیان حرکتی است آگاهانه و سازمانیافته؛ حرکتی که از دل ناامیدی، معنا و امید میسازد. زندانیان میدانند که گرسنگی آنان شاید به مرگ بینجامد، اما مرگی است که معنا دارد، مرگی که وجدان جامعه را صدا میزند. آنان به جامعه بیرون میگویند: ما هنوز زندهایم، اما در انتظار مرگ نشستهایم؛ اگر شما ساکت بمانید، این مرگ بهزودی از دیوارها خواهد گذشت.
اعتصاب آنان نه از ضعف، بلکه از اراده سرچشمه میگیرد؛ ارادهای که میخواهد حکومت مرگ را رسوا کند. وقتی انسان از هر حق ابتدایی محروم میشود، بدنش را به ابزار مبارزه بدل میکند. در این معنا، اعتصاب غذا اوج مقاومت انسانی است: تبدیل رنج به آگاهی، و رنجِ آگاهانه به اعتراض جمعی.
از ستم فردی تا مقاومت اجتماعی
رژیم حاکم، زندان را تنها برای مجازات مخالفان سیاسی نمیخواهد؛ بلکه آن را مدرسهی ترس میسازد، تا جامعه بیاموزد که هزینهی اعتراض، نابودی است. اما همین زندان، گاه به نقطهی تمرکز خشم و آگاهی بدل میشود. در قزلحصار، صدها زندانی که پیشتر از هم جدا بودند، اکنون در کنار هم ایستادهاند. آنان به شکلی نانوشته اعلام کردهاند: دیگر نمیخواهیم بردگان مرگ باشیم.
در این همبستگی، معنای سوسیالیستی مقاومت زنده میشود. هیچ فردی تنها نیست؛ درد یکی، درد همه است. و این همان چیزی است که حکومت از آن میترسد — نه گرسنگیِ زندانیان، بلکه وحدتِ آنان.
پیامدها و معنا
اعتصاب زندانیان شاید بلافاصله تغییری ایجاد نکند، اما چیزی عمیقتر از نتیجه در آن نهفته است: شکستن سکوت. آنان با گرسنگی خود نشان دادند که حتی در وضعیتِ عریانِ اسارت، میتوان نافرمانی کرد. رژیم میکوشد صدایشان را خفه کند، اما گرسنگی، صدایی دارد که هیچ دیواری نمیتواند آن را خاموش کند.
این حرکت، جامعه را مخاطب قرار میدهد: اگر در برابر ظلم سکوت کنیم، روزی همه در زندانی بزرگتر گرفتار خواهیم شد. اعتصاب غذای قزلحصار، یادآور این حقیقت است که آزادی نه در نهادهای رسمی، بلکه در همبستگی انسانهای ستمدیده معنا مییابد.
فریاد از ژرفای تاریکی
قزلحصار امروز تنها یک زندان نیست؛ سنگر خاموشی است که در دل خود نوری زاده است. زندانیانی که میان زندگی و مرگ ایستادهاند، ثابت کردند که حتی در تنگنای مطلق، انسان میتواند آزاد باشد؛ آزاد در انتخابِ مقاومت، در نپذیرفتن، در گفتنِ «نه» به قدرتی که زندگی را در بند کرده است.
این اعتصاب، پژواکی است از قرنها نبرد میان انسان و سلطه، میان نان و کرامت، میان بدن و قدرت. و شاید درست از همین گرسنگی است که نطفهی آزادی بسته میشود — آزادیای که نه از بالا، بلکه از درونِ زخم و اراده زاده میشود.
زانا سعیدزاده