با رجب صاحب چایخانە احوال پرسی کردم. “ڕۆژ باش بەرێز ڕەجەب!” چهارپایە را کشیدم و خواستم بنشینم که اسماعیل درحالی یک سینی و چند استکان خالی در دست داشت، آمد. بهم خوش آمد گفت. ولی امروزش مثل دیروزش نبود! بی حال و بی رمق و کسل! همین جا در چایخانه،…
۲۴ تا ۲۶ آبان ۱۴۰۱ بوکان شهر خون وقیام بود. محمود عبدی که آن روزها را در خیابانهای بوکان مشغول کمک به معترضان بود و خود او…