با رجب صاحب چایخانە احوال پرسی کردم. “ڕۆژ باش بەرێز ڕەجەب!” چهارپایە را کشیدم و خواستم بنشینم که اسماعیل درحالی یک سینی و چند استکان خالی در دست داشت، آمد. بهم خوش آمد گفت. ولی امروزش مثل دیروزش نبود! بی حال و بی رمق و کسل! همین جا در چایخانه،…
زانا سعیدزاده در میان روایتهای تایید نشدهی تاریخی، داستان جاسوسی انگلیسی به نام “مستر جيكاک” در منطقه جنوب و جنوب غربی ایران سرگذشتی پر از درس و…
چرا حزب کمونیست در یونان با همه سوابق درخشان و قابل احترام، دیگر نمیتواند برای نسل جوان جذاب باشد؟ حزب کمونیست یونان بە عنوان قدیمیترین حزب شکل…
نقش بیخاصیت سازمان ملل و دولتهای حامی اسرائیل و حماس و دولتهای مخالف جنگ! روز سیوچهارم جنگ؛ جنگ خیابانی اسرائیل و حماس به اطراف بیمارستانها کشیده شد.…
بیدارم نکنید! (روایت واقعی از حضور در تظاهرات مردمی شهر بوکان) محمود میرزاعبدالله امروز صبح جمعە است. هنوز تو رخت خوابم. می خواهم بخوابم ،تا ظهر. چرا…
و این تکرار و تکرار است، تکرار! آرمیتای جوان ما را همچون ژینا هم ازپای در آوردند و به قتل رساندند! در قاموس نظام اسلامی، صرفا برای…